مجله تاپ‌ناز‌

اشعار جمال ثریا ( مجموعه اشعار عاشقانه و زیبا از شاعر اهل ترکیه)

اشعار جمال ثریا ( مجموعه اشعار عاشقانه و زیبا از شاعر اهل ترکیه)

اشعار جمال ثریا را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. جمال‌الدین صبر، معروف به جمال ثریا است. ویژگی شعرهای ثریا، ادبیت بخشیدن به مفاهیم اروتیک در شعر نو ترکیه است.

اشعار بسیار زیبا از جمال ثریا

تنهایی که در درون مان داشتیم

آن قدر بزرگ شده است

که نمی دانیم دوست داشتن را انتظار می کشیم

یا انتظار کشیدن را دوست می داریم

هوایم داشت

رفته رفته خراب‌تر می‌شد

و اشک در چشمانم

بیشتر  بیشتر

به گمانم

شباهنگام

چیزی شبیه به تو

درونم

شروع به باریدن کرده بود

روزی می‌آید

خاطره ها هم…

حرف هایشان را پس می‌گیرند… 

روزهای مديدی

‏نه می‌نويسد

‏نه می‌پرسد

‏و نه سراغی می‌گيرد …

‏امّا يک ‌روز می‌آيد 

‏و تنها با يک سلام 

‏باز هم اوست كه برنده می‌شود …

دنبال مقصر می گردی

راه دوری نرو

غیر از خودت کسی تقصیری نداشت

او فقط به تو کمی امید داد

تو در مقابل

همه چیزت را

“فریاد عشق

ای کاش پیش از اینکه

کسی را کاملا از دست دهیم

می توانستیم

تمام عشق مان را

بر او فریاد بزنیم

مطلب مشابه: اشعار نزار قبانی + 50 شعر کوتاه و بلند بسیار زیبا و عاشقانه از شاعر عرب

فاصله ها هرگز

مانعی برای دوست داشتن

برای عشق نیستند

درست

اما اگر من اینجا گریه کنم

آیا در دوردست ها

گونه های تو خیس خواهند شد ؟

اشعار بسیار زیبا از جمال ثریا

نام این آتش ، تنها عشق بود

و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف

رو به زوال می رفت

هزاران هزار نیستی در این سه حرف

هزاران ترک شدن در سه حرف

نامش تو بود

و اگر می ماندی ، ما می شد

مرا ببخش

نباید دوستت می داشتم

اگر یکروز از من بپرسند

قویترین انسان های دنیا

چه کسانی هستند ؟

جواب می دهم

زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

عکس نوشته اشعار جمال ثریا

تو را به آغوش می کشم

و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند

که در آسمان طلایی گیسوانت

به پرواز درآمده است

و به اسبی سرخ

که تمام تن ات را به تاخت

می پیماید

شب های دلدادگی بسیار کوتاه است

محبوبم

چهار نعل باید عاشقی کرد

غمگینت خواهند کرد

بسیار هم غمگین

آن زمان است

که مرا به‌خاطر خواهی آورد

اگر دیداری هم نباشد

‏حتی اگر

لمسی هم نباشد

‏بی‌دلیل برای بعضی‌ها

‏همیشه جایی

در دل‌هایمان هست

هربار که

هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای

تنها می نشینم

تا این سودا

از خیالم

بگذرد

می دانم

اگر بروم

هرگز به اینجا

بازنخواهم گشت

خم شدم آرام

دم گوش قلمم

و به او گفتم

اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی

تو را هم می شکنم

حقیقت این بود؛

هر آنقدر که توانستیم

کسی را خوشحال کردیم،

به همان اندازه هم تنها ماندیم . . .

میان من و تنهایی ام

ابتدا

دستان تو بود

سپس درب ها تا به آخر

گشوده شدند

سپس صورت ات

چشم ها و لب هایت

و بعد تمام  تو

پشت سر هم آمدند

میان من و تو

حصاری از جسارت تنیده شد

تو

شرمساری ت را از تن ات

بیرون آورده و

به دیوار آویختی

من هم تمام قانون ها را

روی میز گذاشتم

آری

همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد

عکس نوشته اشعار جمال ثریا

هربار که هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای تنها می نشینم

تا این سودا از خیالم بگذرد

می دانم اگر بروم

هرگز به اینجا بازنخواهم گشت

گفته اى فراموشم کن

اما این

غیر ممکن ست

زیرا براى فراموش کردن ات

اول باید تو را به یاد بیاورم

اگر مى خواهى احساس مرا بدانى

به سایه ات نگاه کن

نزدیک به توام

حال که هرگز نمى توانم لمس ات کنم

روزهاى مدیدى

نه مى نویسد

نه مى پرسد

و نه سراغى مى گیرد

اما یک روز مى آید

و تنها با یک سلام

باز هم اوست که برنده مى شود

باران هم اگر می شدی

در بین هزاران قطره

تو را

با جام بلورینی می گرفتم

می ترسیدم

چرا که خاک

هر آنچه را که بگیرد

پس نمی دهد

اشعار احساسی از جمال ثریا

دنبال مقصر می گردی

راه دوری نرو

غیر از خودت کسی تقصیری نداشت

او فقط به تو کمی امید داد

تو در مقابل

همه چیزت را

همین که فراموشش می کنم

و تمام می شود

آهنگی بخش می شود

آهنگ محبوب او

یا کسی می خندد

شبیه خنده او

یا کسی عطرش را می فشارد

و پخش می شود در هوا عطر او

بدین سان به یاد می رود

کل فراموش کردن هایم

مطلب مشابه: اشعار محمود درویش (40 شعر فوق العاده زیبا و احساسی از شاعر معروف عرب)

مرا دوست داشته باش

همچون

گذشتن از این سو به آن سوی خیابان

نخست

به من نگاه کن

بعد مرا

و سپس باز هم مرا

نگاه کن

خم شدم آرام

دم گوش قلمم

و به او گفتم

اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی

تو را هم می شکنم

از تو تنها یک خواسته دارم

عطرش را

موهایش را

حتی اگرممکن است

خودش را هم برایم بیاور

ای باد

تو هنوز در زیباترین اتاق قلب منی

تمام روز اگر از هم رنجیده و دور باشیم

باز هم،شب که خواب افتاده‌ای

رویت پتو می‌کشم…

‌در گوشه‌ای از ذهنت

به انتظار خود نشستم،

نیامدم، نیامدم، نیامدم…

همیشه چای کم رنگ مینوشید. اگر چای پررنگ میشد، از طرف دیگر لیوان نمی توانست مرا ببیند؛ اینطور می گفت…

جمال‌ ثریا

بعضى آدم‌ها هستند

‏كه يكبار در آغوش كشيدن شان

‏به گذشتن از صدها

 كيلومتر راه مى‌ارزد.

اشعار احساسی از جمال ثریا

درست آنجا که ترکم کرده‌ای ، ایستاده‌ام .

اما همانند زمانی که ترکم کردی نیستم . بسیار تغییر کرده‌ام و یاد گرفته‌ام انسانها برای جمع شدن پیکرشان ، نیاز مُبرم به فروپاشی عمیق دارند .

برای فرو‌پاشیدنم از تو بسیار ممنونم …

و من‌ او را

طوری‌ نگاه‌ می‌کردم

که‌ اِنگار آخرین‌ گُلی‌ بود؛

که‌ در‌ جهان‌ باقی‌ مانده‌ بود!

دستم را بگیر

و آن‌گونه دوستم داشته باش

که انگار نَفَسِ توام

اگر در سینه‌ات نباشم

خواهی مرد…

اشعار بلند جمال ثریا

در میانه‌های گلِ رز گریه می‌کنم

و هر شب که در میانه‌ی کوچه می‌میرم

روبه‌روی‌ام را

و پشت سرم را نمی‌شناسم

و کاهشِ چشمان‌ات را

که مرا سرِ پا نگه داشته‌اند –

احساس می‌کنم

دست‌های تو را می‌گیرم

دست‌های تو را که سفیدند و

باز هم سفیدند و

باز هم…

از این‌همه سفیدیِ دست‌های تو می‌ترسم

قطار اندکی در ایست‌گاه توقف می‌کند

و من آن کسی که گاهی ایست‌گاه را پیدا نمی‌کند

گل رز را می‌گیرم

آن را به چهره می‌رسانم

هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است

دست‌ خود را

و بال خود را می‌شکنم

خون به پا می‌شود

غوغا به راه می‌افتد

گروه نوازندگان دست به کار می‌شوند

و یک کولیِ کاملن جدید

در نوکِ سُرنا

مطلب مشابه: اشعار پابلو نرودا (اشعار عاشقانه و احساسی از سیاستمدار و شاعر بزرگ اهل شیلی)

به هنگام یک منازعه

نکته‌یی بزرگ‌تر وجود دارد

و این نکته

هم از مرگ و

هم از ترسِ مرگ

دردناک‌تر است

نگاه می‌کنی:

کسی که تا دیروز

بیش از دیگران قابل اعتماد بود

به نفع رقیب تو شهادت می‌دهد

و این نکته حالا

هم از مرگ و

هم از ترس مرگ

دردناک‌تر است

اما چیز دردناک‌تری هم وجود دارد

این‌که محبوب‌ات

با رقیب تو دیدار کند

این اگر دیداری از روی لطافت هم که باشد

و اگر حتا منازعه هم انجام نشود

باز این دردناک است

از آن و از آن دیگری هم

از این‌ها همه دردناک‌تر

این است که وقتی تو شمشیری به دست گرفته‌ای

و در پیشانی‌ات تکه‌یی خورشید می‌درخشد

در آن میان نارسیده باقی بمانی

اشعار بلند جمال ثریا

استانبول،

شهری که هم تو هستی

هم من

ولی ما نیستیم

مطالب مشابه را ببینید!