متن در مورد فقر | 50 جملات کوتاه و تلخ در مورد فقر و فلاکت

در این پست از تاپ ناز مجموعه ای خواندنی از انواع متن و جملات کوتاه در مورد فقر و بدبختی در زندگی با مضامین پرمحتوا را مطالعه خواهید کرد.
فقر واژه ای است که بار معنایی سنگینی دارد و در دل خود داستان های ناگفته ای از درد، رنج و امید را نهفته است. در جوامع مختلف فقر نه تنها به کمبود منابع مالی و مادی اشاره دارد بلکه به فقدان فرصت ها، آموزش و دسترسی به خدمات بهداشتی نیز مرتبط است.
فقر می تواند روح انسان را آزرده و زندگی را به چالش بکشد. افرادی که در چنگال فقر گرفتارند روزهای خود را با نگرانی و اضطراب می گذرانند و هر لحظه به دنبال راهی برای بهبود وضعیت خود هستند. اما در این میان داستان های امید و مقاومت نیز وجود دارند. انسان ها با وجود سختی ها، به جستجوی راهحل ها و فرصتی برای تغییر می پردازند. ما در این مطلب از تاپ ناز می خواهیم مجموعه ای خواندنی از انواع متن در مورد فقر در زندگی را برایتان گردآوری کنیم.
متن در مورد فقر و فلاکت

خط فقر دقیقا همین جاست. فاصله ای هم با ما ندارد. درست زیر پای ماست
زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردن به فاصله یک مصوبه است!
به فاصله یک امضای ناقابل!
دنبال نرخ واقعی تورم و بیکاری نگردید چون خط فقر همین جاست!
درست در یک قدمی ما و ما عابری گذران، فقط گذر می کنیم و آمارها را نگاه می کنیم
اما واقعیت، در زیر همین پل شکل می گیرد. خط فقر همین جاست …
فقر مانند برده داری طبیعی نیست
ساخته دست بشر است
و با عملکرد انسان ها می توان بر آن غلبه
و آن را ریشه کن کرد
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زانک در فقرست عز ذوالجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرق بحر انگبین
صد هزاران جان تلخیکش نگر
همچو گل آغشته اندر گلشکر
ای دریغا مر ترا گنجا بدی
تا ز جانم شرح دل پیدا شدی…
اغلب، فقرا برای همدردی
و دستگیری از دیگران آمادگی بیشتری دارند
ما هیچی نداریم
ولی اگه یه تکه نون هم داشته باشیم
با اونی میخوریم که باهامون گشنگی کشیده
در خیابان مرد جوان بسیار فقیری را دیدم که عاشق بود
کلاهش قدیمی بود
کت او کهنه بود
آرنج ربای او پاره بود
کفش هایش سوراخ بود
و ستارگان در قلبش می درخشیدند
از فقر نشان نگر که در عود آمد
بر تن هنرش سیاهی دود آمد
بگداختنش نگر چه مقصود آمد
بودش همه از برای نابود آمد
از پسرک فقیر پرسیدند :
تا بحال دروغ گفته ای ؟ پسرک گفت :
دروغ هایم زمانی شروع شد که :
موضوع انشایم این بود:
تابستان را چگونه گذرانده اید ؟
حدیث فقر را محرم نباشد
وگر باشد مگر زآدم نباشد
طبایع را نباشد آنچنان خوی
که هرگز رخش چون رستم نباشد
سخن میرفت دوش از لوح محفوظ
نگه کردم چو جام جم نباشد
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
بعضی از آدمها بالای خط فقر هستند
اما زیر خط فهم . . .
مطلب مشابه: شعر در مورد ظلم و ستم و زیباترین اشعار سنگین در مورد ظالم
متن پرمحتوا در مورد فقر

گاهی فکر می کنیم که فقر
فقط گرسنگی، برهنگی و بی خانمانی است
در حالی که فقر ناخواسته بودن
مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفتن
بزرگترین فقر است
فقر فقط فقدان پول نیست
به معنای نداشتن توانایی به کارگیری تمام پتانسیل های انسانی
به عنوان یک انسان است
فقر سرنوشت نیست
یک شرط است
بدبختی نیست
نوعی بی عدالتی است
نداری نه به آدم قوت و قدرت می دهد، نه درس استقامت
نداری فقط به آدم یاد می دهد که چطور با فقر زندگی کند
فقر، چیزی را نداشتن است
ولی آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر و گرسنگی نیست
فقر همان گرد و خاکی است
که بر کتاب های فروش نرفته کتابفروشی می نشیند
فقر پوست موزی است
که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود
فقر شب را بی غذا سرکردن نیست
فقر روز را بی اندیشه به سر بردن است
تا زمانی که فقر
بی عدالتی
و نابرابری فاحش در جهان ما ادامه دارد
هیچ یک از ما واقعا نمی توانیم آرام بگیریم
متن ادبی و کوتاه در مورد فقر و بدبختی

بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
لنگی و کری و بیهوشی بود
ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
در گوشهای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
در کوچههای یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
زنی با فقر میسازد
زنی با اشک میخوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمیداند ..
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
میخواهم بگویم ……
فقر همه جا سر میکشد …….
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ……
فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست …….
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ……
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
فقر ، همه جا سر میکشد ……..
فقر ، شب را ” بی غذا ” سر کردن نیست …
فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر کردن است …
آن یکی دانم ز بیخویشی خویش
ناله میکردی ز درویشی خویش
گفتش ابرهیم ادهم ای پسر
فقر تو ارزان خریدستی مگر
مرد گفتش کاین سخن ناید به کار
کس خرد درویشی آنگه شرمدار
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
مطلب مشابه: متن تیکه دار خفن + متن های تیکه دار و کوبنده به فامیل و دوست