مجله تاپ‌ناز‌

اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی (30 شعر دلنشین)

در این مطلب از تاپ ناز مجموعه شعر کوتاه و احساسی تحت عنوان اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی با مضامین احساسی و دلنشین را مطالعه خواهید کرد. امیدواریم مورد پسندتان قرار گیرد.

عشق و زندگی دو مفهوم عمیق و پیوسته هستند که در هم تنیده اند. عشق نیرویی است که انسان ها را به هم نزدیک می کند و احساسات عمیق تری را در دل ها بیدار می سازد. این احساس می تواند شادی و آرامش را به زندگی ببخشد و در عین حال، چالش ها و سختی ها را نیز آسان تر کند. زندگی با تمام زیبایی ها و مشکلاتش فرصتی برای تجربه عشق و یادگیری از آن است. هر لحظه ای که با عشق سپری می شود به ما یادآوری می کند که زندگی با وجود ناپایداری اش می تواند سرشار از معنا و ارزش باشد. از این رو ما در این مطلب از تاپ ناز می خواهیم گلچینی از اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی را برایتان گردآوری کنیم.

اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی (30 شعر دلنشین)

اشعار زیبای خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه نیلی ز من بستان و در ده جام را
چون بندگان خاص را امشب به مجلس خوانده‌ ای
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
گر پخته‌ ای خامی مکن وان پخته در ده خام را
در حلقه دردی کشان بخرام و گیسو برفشان
در حلقه زنجیر بین شیران خون‌آشام را
چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته‌ام
آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را
یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم
تا کافران از بتکده بیرون برند اصنام را
گر در کمندم میکشی شکرانه را جان میدهم
کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را

اگر آن ماه مهربان گردد
غم دل غمگسار جان گردد
آنکه چون نامش آورم بزبان
همه اجزای من زبان گردد
ور کنم یاد ناوک چشمش
مو بر اعضای من سنان گردد
چون کنم نقش ابرویش بردل
قد چون تیر من کمان گردد
مه ز شرم جمال او هرماه
در حجاب عدم نهان گردد
یا رب این آسیاب دولابی
چند برخون عاشقان گردد
چون دلم با غم تو گوید راز
در میان خامه ترجمان گردد
از لبت هر که او نشان پرسد
چون دهان تو بی نشان گردد
چون ز لعلت سخن کند خواجو
شکر از منطقش روان گردد

مطلب مشابه: اشعار فیض کاشانی (غزلیات و رباعیات شاهکار از شاعر قدیمی و معروف ایرانی)

مطلب مشابه: اشعار عبید زاکانی (اشعار کوتاه و طنز از عبید زاکانی)

اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی (30 شعر دلنشین)

یاد باد آنکه به روی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا

یاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا

یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعله خور بود مرا

یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا

یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعه شمس و قمر بود مرا

یاد باد آنکه گرم زهره گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا

یاد باد آنکه چو من عزم سفر می‌کردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا

یاد باد آنکه برون آمده بودی به وداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا

یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان شکر و در دیده گهر بود مرا

گفتا تو از کجایی کآشفته می‌نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی

گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ای هوایی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدایی

مطلب مشابه: رباعیات شاهکار خیام / گلچینِ طلایی‌ترین اشعار کوتاه خیام بزرگ

مطلب مشابه: گزیده بهترین اشعار ترکی صائب تبریزی (10 شعر زیبای ترکی صائب)

اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی (30 شعر دلنشین)

اشعار عاشقانه خواجوی کرمانی درباره عشق

ای که هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود
سنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود

از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
تا نگویی درصدف هر قطره‌ای گوهر شود

هر که را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع
آتشی باید که تا دودی بروزن برشود

چشم را در بند تا در دل نیاید غیر دوست
گر در مسجد نبندی سگ به مسجد در شود

از دو عالم دست کوته کن چو سرو آزاده‌وار
کانکه کوته دست باشد در جهان سرور شود

نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست
آتشی چون برفروزی خانه روشن‌تر شود

مؤمنی کو دل به دست عشق بت‌رویی سپرد
گر به کفر زلفش ایمان آورد کافر شود

می‌نویسم شعر بر طومار و می‌شویم به اشک
برامید آنکه شعر سوزناکم تر شود

همچو صبح ار صادقی خواجو مشو خالی ز مهر
کانکه روز مهر ورزیدست نیک اختر شود

اشعار خواجوی کرمانی درباره عشق و زندگی (30 شعر دلنشین)

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ ئی هوائی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

برو ای باد بهاری بدیاری که تو دانی
خبری بر ز من خسته بیاری که تو دانی
چون گذارت بسر کوی دلارام من افتد
خویش را در حرم افکن بگذاری که تو دانی
آستان بوسه ده و باش که آسان نتوان زد
بوسه بر دست نگارین نگاری که تو دانی
چون در آن منزل فرخنده عنان باز کشیدی
خیمه زن بر سر میدان سواری که تو دانی

چون نیست ما را با او وصالی
کاجی بکویش بودی مجالی
زین به چه باید ما را که آید
از خاک کویش باد شمالی
همچون هلالی گشتم چو دیدم
بر طرف خورشید مشکین هلالی
جانم ز جانان سر بر نتابد
کز جان نباشد تن را ملالی
از شوق لعلش دل شد چو میمی
وز عشق زلفش قد شد چو دالی
در چنگ زلفش دل پای بندی
بر خاک کویش جان پایمالی
دانی که چونم دور از جمالش
از مویه موئی وز ناله نالی
هر شب خیالش آید به پیشم
شخص ضعیفم بیند خیالی
آنکس چه داند حال ضعیفان
کو را نبودست یک روز حالی
می‌رفت خواجو با خویش می‌گفت
کان شد که با او بودت وصالی

مطلب مشابه: اشعار میرزاده عشقی (غزلیات، هزلیات و شعرهای نو)

مطلب مشابه: اشعار هاتف اصفهانی (مجموعه اشعار غزل، رباعی و قطعات)

مطالب مشابه را ببینید!